از همه جا... نمی خواهم قلمم در بند محدودیت ها باشد
از همه جا... نمی خواهم قلمم در بند محدودیت ها باشد

از همه جا... نمی خواهم قلمم در بند محدودیت ها باشد

ماحصل تراوشات ذهن یک نفر آدم!

بگذار عشق خاصیت تو باشد!

چون رود روان می گذرد این عمر، در برخورد با سنگلاخی های مسیر چاره ای جز عبور نداری؛ این درست! اما چه چیز این عبور را زیبا می کند چه چیز انرژی مضاعف رد شدن و مواجه شدن را به ما می دهد؟ آرام و قوی باش و قدری بیاندیش. چه چیز تو را به اوج می برد؟ چه چیزی سبک و راحتت می کند؟ دروغ، تهمت یا ریا؟ چه چیز می تواند ارکستر سمفونی وجودت را به بهترین نحو آماده نواختن هارمونی خوب بودن کند؟

آری عشق و عشق.. و این الزاما بدین معنا نیست که شیفته و از خود بی خود شوی. فقط کافیست به ذات خودت رجوع کنی و ببینی چه چیزی تو را راضی می کند؟ دوستی و محبت یا خشم و دشمنی؟ آری آری ای انسان رسالت هزاران رسول نیز این بوده است که تو بازگردی به اصل خویش و خودت را متصل کنی به اصل وجودیت پس بگذار عشق خاصیت تو باشد و تنها برای عشق، عشق بورزی بی چشم داشت و انتظار! باور کن قدری سختی کشیدن می ارزد به صیقل دادن آینه وجودت..


نظرات 1 + ارسال نظر
mina دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:23 ب.ظ

شاید با هم بودن سخت تکرار شود
اما به یاد هم بودن را هر لحظه میتوان تکرار کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد