از همه جا... نمی خواهم قلمم در بند محدودیت ها باشد
از همه جا... نمی خواهم قلمم در بند محدودیت ها باشد

از همه جا... نمی خواهم قلمم در بند محدودیت ها باشد

ماحصل تراوشات ذهن یک نفر آدم!

زندگی جاریست...

برای چیزایی که باید تو زندگی باشه و نیست؛ حسرت می خوریم.

برای چیزایی که داریم و شاید هرگز نداشتیم، چی؟ قدردان و امیدوار هستیم؟

امروز داشتم مصاحبه "انگین فیرات سرمربی سایپا" رو میخوندم، یه جایی گفته بود: «بازیکنان ایرانی زود خوشحال و سریع ناراحت می شوند...». به نظرم من، این مسئله نه فقط مربوط به بازیکنان، بلکه اکثر قریب به اتفاق مردم ایران میشه.

این روزا سریال "سال های دور از خانه" از شبکه تماشا پخش می شد، اوشین در بخش پایانی سریال بعد از ورشکستگی احتمالی شرکت تاناکورا می گفت این خوبه که ما میتونیم از ابتدا شروع کنیم و اگه تونستیم یعنی اینکه لیاقتشو داریم. میشه با یه مقایسه ساده تفاوت های موجود رو لمس کرد. بهتره به خودمون بیایم و دست از شعارهای غلو آمیز برداریم. به نظر من واقعیات موجود رو میشه اینطور بیان کرد که ما ایرانی ها منابع ذاتی و امکانات بالقوه بیرونی فراوانی داریم. نباید با بروز مشکل دست از زندگی کشید و نا امید شد. وقتی حادثه ای بد اتفاق میفته، چرخه زندگی ایست نداره و یا به عقب بر نمیگرده. رو به جلو میره و فرصت های بیشماری رو فراهم می کنه. من به این مسئله هم معتقدم که می تونیم به همه اونچه که میخوایم و لایقش هستیم دست پیدا کنیم اگر و تنها اگر واقعا خودمون بخایم..

البته به شدت نگران مسئله دیگه ای هستم که معمولا با بروز مشکلات، تو جوامع بشری اتفاق میفته و اون خودخواهی بی حد و حصر در همه امور هست. الان به عینه میشه تو جامعه این مسئله رو احساس کرد و فارغ از مسائل دینی، ما انسانیم و به یکدیگر نیازمندیم. بعدها در مورد این مسئله بیشتر می نویسم.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
mina سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:43 ب.ظ

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
"سهراب سپهری"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد